چهار راه سرد

-الو الو بابا ؟؟

-الو مامان ؟؟

-اجی ؟

نه هیچ کدام جوابم را نمی دهند . فایده ای ندارد . یعنی نمی خواهند جوابم را بدهند .

سرد است . شب یلداست . مردم سر از پا نمی شناسند . همه بیرون ریختند تا بروند خانه ی بزرگ فامیل ! فقط من  همین طور توی خیابان راه می روم و هیچ هدفی ندارم . جایی هم برای رفتن ندارم . حتی نمی دانم شب یلدایی کجا بخوابم .

کسی جواب تلفنم را نمی دهد . سرد است  . هوا واقعا سرد است .

یک تی شرت سفید با یک مانتوی باز قرمز و یک شلوار جین تنگ. هیچ کاپشنی ندارم .  دماغم یخ زده و هر نفسی که میکشم یه تیر بلند و اذیت کننده می کشه . انگشت های پاهایم انگاری که با جوراب رفته باشی توی رودخانه از سرما خشک شده اند .

برف میاد . برفی که به محض رسیدن به زمین یخ میشود . جوی آب  ها پر شده اند و خیابان ها خیس  اند . پشت چهار راه ها ماشین ها با پنجره هایی که از سرما بخار کرده  بوق می زنند و توی این هوای غلیظ دود اگزوزشان بوی گندی می دهد که توی این سرما حالم را دو چندان بد می کند . می نشینم روی جدول خیابان . زانو هایم را توی خودم جمع می کنم . بازو هایم را دور خودم حلقه می کنم تا کمی گرم شوم . نه اینجوری نمیشه  . اگر بنشینم اینجا و تکانی نخورم مثل دختر کبریت فروش جان به جان افرین تسلیم می کنم . برو بابا مگه عهد بوقه که به این راحتی بمیرم  . باید خودم را جمع و جور کنم . اینجوری نمیشه . سردمه . جایی ندارم برم . گشنمم هست . امیدم به اینه که چیز بدرد بخوری توی کیفم پیدا کنم .

امیدم بخوره تو سرم . رژ لب مرطوب کننده ضد افتاب ریمل اینه دستمال کاغذی گوشی با شارژ 25 درصدی کارت پول

هیچ چیز به درد بخوری ندارم . کارتم هم حتما خالیه دیگه . همشو خرج پارتی دیشب کردم . همه رو مهمون کرده بودم . 30 نفر رو . خب معلومه پولی برای خودم نمی ماند . اصلا برای همین از خونه پرتم کردن بیرون. خیلی خرم . حتی پشیمون هم نیستم . خب دیشب واقعا خوش گذشت . البته به غیر از اینکه نامزدم بهم خیانت کرد و بعد پلیس های ریختن تو تا جمعمون کنن.  عوضی ! خیلی دوستش داشتم . ماجرای دیشب کاملا یک فیلم بود . باور نکردنی . یه خونه ای اجاره کرده بودم که صاحب خانه قول داده بود امنه و هیچ بنی بشری نمیاد جمعمون کنه. ندیدی که . میان به اندازه ی یک سینمایی مارول برامون منبر میرن که جوونیم و باید به فکر اینده مملکت باشیم . گور بابای مملکت . تحریم ، گرونی ، بد بختی ، کرونا ، زلزله ، سرما ، طلا ، همه این کوفت و مرضا زیر سر شماست . اونوقت واسه ما منبر میری حاجی ؟ بیا جمع کن این مسخره بازی ها رو . اگه شصت سال رو رد نکرده بود  یه چک ابدار می خوابوندم زیر گوشش و اون علامه اش رو پاره می کردم .

جوونای مملکت ! پوف . مملکت چیه که ما جوونش باشیم ؟

خب  وللش برگردیم سر ماجرای دیشب .

قرار همه ساعت 10 شب بود . من 9 راه افتاده بودم که مطمئن شم خرید ها زود برسن . اسپیکر هارو زدم به برق . صداش تا صد ... اون شب میخواستم فقط بترکونم . حاضر بودم بعدش 120 دقیقه پای منبر های حاجی بشینم . ولی امشب برام شب خاصی بود . امشب قرار بود کامران بعد از 2 سال بیاد ایران . دوسال رابطه ی دور ...

خب... اول از همه زیبا و فریبا دو تا دوقولوی جمع اومدن .

بعد کامران . نمی دانستم چه ری اکشنی باید داشته باشم . دو سال تمام ندیده بودمش . کت و شلوار طوسی و قد بلند و ... هیچی کم نداشت . کم کم به خودم اومدم .  4 تایی رقص نور و صدا و خوردنی ها را آماده کردیم . لباس های مهمونی رو پوشیدیم و منتظر بقیه شدیم .

کم کم همه امدن . صدای موسیقی بالا بود . خیلی بالا . در حدی که سر گوش فریبا جیغ زدم که بقیه نوشیدنی ها کجا اند ؟

یه لیوان بهم داد . همین طور با ریتم اهنگ گردن و کمرم رو تکان میدادم و مثل دیوانه ها راه میرفتم . رفتم پیش کامران . وات ؟ زیبا کنارش نشسته بود و مثل اینکه بهشون خیلی داشت خوش میگذشت . به من داشت خیانت می کرد . آشغال عوضی . هر رویایی درباره اش توی سرم داشتم یکهو خورد شد . ولی او برای من بود . من میلیونی برای مهمونی امشب خرج کرده بودم . فقط برای همین لحظه که زیبا ازم دزدید. لیوان نوشیدنی رو پرت کردم توی صورت کامران . و بله . بد تر از این نمی شد که پلیس های ریختند تو و همه رو ، هر 30 نفر رو بردن بازداشتگاه .  یعنی فقط منظره بازداشتگاه . اونجا 30 تا جوون 30 تا مامان و 30 تا بابا بودیم . و من خر هم  مسئول این پارتی . حالا بیا و جمعش کن . بار اولم نبود . هر بار به یک بهانه ای ولم می کردند . هر بار هم مامان و بابا می بخشیدند . ولی اینبار نشد ...

فقط دیدم بابا داشت با پلیس صحبت می کرد و بهانه می اورد تا ازاد شم . ولی ازادی فقط از پلیس . بعد ولم کردن توی خیابون . خیلی ریلکس . هیچ کدوم عصبانی نبودند . منم اون موقع کامل سر هوش نیومده بودم .احتمالا مثل دیوونه ها رفتار می کردم . برای همین متوجه نشدم . همین طور راه می رفتم و راه می رفتم . تا اینکه رسیدم سر یک چهار راه . یک چهار راه که همه ماشین هایی که از سرما شیشه هایشان بخار کرده بوق میزنند و میخواهند بروند خانه ی  بزرگ فامیل .

 

 

 

+ بچه ها نظرتون رو درباره اش حتما بهم بگین . واقعا دلم میخواد نظرتونو بدونم . مرسیییی